1. چهارشنبه 7 عصر. یکشنبه امتحان روش تحقیق دارم. سهیلا زنگ می زنه میگه ساعت 9 میتینگ طرفدارای میر حسین تو دانشکده علوم تحقیقات برگزار می شه. قصد ندارم برم. توی تبلیغات جایی نرفتم، حتی مناظره ها رو هم زیاد پیگیری نکردم. حرفامو یکشنبه سر کلاس به پیام زده بودم. فریما میگه یکشنبه روز مادر، چه کنیم؟ محمد زنگ می زنه میگه کیانپارس غلغه شده. ساعت 9 سهیلا زنگ می زنه میگه برات جا گرفتم. میزنم بیرون از زیتون میرم سمت علوم تحقیقات. زیتون داره یواش یواش شلوغ میشه. مریم و مهسا تازه از خونه زدن بیرون، مریم سرم داد مزنه که چرا مچ بند سبز نداری
2. جمعه 10 صبح. محمد میگه عصر 7 به بعد بریم با بچه ها رای بدیم. بهاره زنگ می زنه میگه ممکنه زمان رو تمدید نکنن. 5 میریم رای بدیم. با محمد و میعاد. هوا گرمه یا به قوله ممد داااااااااااااااااغه! میریم آموزشگاه تا هم گپ بزنیم هم هوا خنک بشه و بریم خونه. ممد میگه: یکشنبه روز مادر، چی بگیریم برای مامان حمزه؟ ساعت 7.30 حوزه ها شلوغ میشن
3. شنبه 1 بامداد. یه چشمم به کتابه (یکشنبه امتحان دارم!!!) یه چشمم به بی بی سی فارسی. نتایج اولیه رو اعلام می کنن. چند دقیقه زل می زنم به تلویزیون تا بفهمم این درصدایی که زدن یعنی چی. تا پریسال که همینجور فله ای اعلام می کردن حالا شده درصدی! حالا این درصدا یعنی چی؟! یعنی خوب یا بد؟! کل کتاب روش تحقیق رو زیر و رو می کنم بلکه بفهمم این درصدا چجوری اینجوری شدن. مادرم بیدار شده، اومده می پرسه: چه خبر؟ می گم: اینا شمارش شهرهای کوچیکه. ته دلم می لرزه. یکشنبه رو چه کنم?
4. شنبه 7 عصر. همه چیز تمام شده، حتی احتیاج به تحلیل هم نیست. دارم نمونه سوال حل می کنم. میرم سمت تلویزیون. بی بی سی فارسی تصاویر درگیری ها رو نشون می ده. چشمام سیاهی می ره. اینجا ایران است؟ صدای هق هق از پشت سرم میاد. مادرم با صورت پر از اشک خیره شده به تلویزیون. میگه: الهی مادرت بمیره نبینه اینجوری داری کتک می خوری. دست بچه رو کندن. به تقویم نگاه می کنم. 24 خرداد، امتحان روش تحقیق2، ولادت حضرت زهرا (س) و روز زن
5. یکشنبه 11 شب. روز مادر مبارک
درسته که اینجا نیستی ولی هنوز هم آب در صد درجه به جوش می آید
فعلا
پ.ن: این پست مخاطب خاصی ندارد. لطفا سو تفاهم نکنید! حتی شما دوست عزیز
دیشب تمام ارشیو اینجا رو گشتم. دنبال یه ادرس که می دونستم تو یه پست لینکشو گذاشتم. خیلی اتفاقی یه ادرس دیگه رو پیدا کردم. یه دوست قدیمی. تقریبا تنها ادمی که تو این پنج سال باهاش اشنا شدم و البته هیچ وقت ندیدمش. فقط میدونستم دانشگاهش کنار دانشگاه مست.
پاییزان. دلم گرفت. چه دورانی داشتم همین چند سال پیش. نه این که اتفاق خاصی بیفته ولی... دوران خوبی بود که... گذشت. فقط خواستم از اینجا بهش سلام کنم هرچند بعید می دونم دیگه اینجا رو بخونه. موفق باشی
فعلا
اینجا نیستی...... و چه خوب که نیستی
فعلا
جناب اقای راننده تاکسی وقتی خودت اعتراف می کنی که در مقام قضاوت نیستی پس لطف کن و قضاوت نکن
پ.ن: این رو محترمانه گفتم ولی بدجوری دوست داشتم محترمانه نگم. اگرم اینجا اینجوری گفتم به خاطر اینه که پیش خودت غیر محترمانه گفتم و دلم خنک شد
فعلا
امروز - پنجشنبه - تولدمه! معرفت داشته باشین زنگ بزنین بهم تبریک بگین
فعلا
My name is forrest gump
people call me forrest gump
فعلا